من چقدر خوشحال نیستم

چقدر خنده دار است که در این روز های آخر سال،جایی که کمترین بهانه ای برای پای کوبی برای فرا رسیدن چیزی مثل بهار وجود ندارد شاهد شادمانی هایی باشیم که به مناسبت آزادی یک قاتل سابق و نماد مظلومیت در امروزباشیم.اینروزها من فکر میکنم که ما هیچ گاه ملتی عمیق نبوده ایم،چرا که حافظه تاریخی مان را سالهاست از دست داده ایم. شاید از همان روزهایی که شاعران ما در روزگاران ماضی رسا ترین منظومه ها را برای جلادترین حاکمان مغول و یا تازی می سرودند گویا اصرار زایدالوصفی برای فراموش کردن تمام جنایت هایی داشتند که خود به چشم دیده بودند. انگار گریزی نیست.همه ما باید از آزادی اکبرگنجی خوشحال شویم.

امروز نوبت سگ کشی است

 

دلم گرفته
دلم گرفته
به ایوان میروم و
پوست کشیده شب دست می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند..............

قرار است سال سگ  باشد این سالی که می آید.سال سگ کشان،سال سگ صفت کشان. بی تردید سال آینده سال سگ کشی است.ومن چقدر دلم نمی خواهد که بخندم.