مثل مسافر در مانده در جاده اي دوردست احساس غريبي مي كنم. هيچ صدايي نيست كه مرا اندكي حتي برانگيزد. به يكي از دوستانم گفتم كه شايد هيچ گاه در تاريخ اين مرز و بوم ملتي تا به اين پايه سرگشته نبوده اند. 
جلال ستاری در «کتاب اسطوره تهران» می نویسد که تهران هیچگاه در دوران حیات اش نتوانسته محملی باشد برای خلق آثار بزرگ و شکوهمند هنری. شاید این سخنان او را بتوان به کل ایران به ویژه در این روزها گسترش داد. 
و شاید هم ما ناگزیر از روزمرگی باشیم. هرچند این سخنان می تواند اندکی توجیحی باشد بر تنبلی زاتی ما. اما شاید هم نه. شاید آنچه که اینروز ها بر سر ما می آید و رخوتی ازلی را بر ما تحمیل می کند امری اجتناب ناپذیر باشد. در هر حال اینروزها بسیار غم انگیز است. و در این میان تعطیلات نوروزی نیز چیزی شبیه تعطیلات آخر هفته ایست که فقط کش آمده است. این را می شد از همان روزهای شروعش حدس زد. 
پس بهتر است بگویم:
سلام ای شب معصوم
سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را
به حفره های خالی ایمان و اعتماد بدل میکنی