اگر فرصتی باشد تنها می آیم و خودی نشان می دهم و می روم. تنها نقطه چین از خود به جا می گذارم در اینجا می روم تا چند هفته یا ماه دیگر. اما هر چه هست هر روز دوستی قدیمی را در اینجا پیدا می کنم. چقدر اینجا شبیه گورستان خاطرات یا دفتر های کهنه دست نوشت یادگاری روزگاران دور است. امروز هم وقت شد و دوباره سری زدم به این نشانی. خیلی ها آمده بودند و خیلی ها هم در زده بودند و خیلی ها هم انگار آمده بودند و بدون اینکه دری بزنند رفتند. اما انگار از این میان من تنها کسی بودم که در تمام این روزها نیامده بودم و سری نزده بودم به این خانه فراموش شده. رسم روزگار است دیگر. چه می شود کرد؟!