و بازهم از سال های دور
نمی توانم این روزهایم را با این شعرها شروع نکنم.
چه اوراق تا خورده ی این روزها
چه نامه هایی که در باد خوانده ای
همیشه چیزهایی که باشی / هست
نه آسمان همیشه بارانی نگرانمان می کند
نه درازای تمام این خیابان ها
تنها
بگذار بپرسم
چرا چشمهای شعله ورت گرمم نمی کند؟
شعر/ خیابان/ نگرانی
یک بار موهای تو بر پیشانی
یک بار استکانی چای بر میز
همیشه چیزهایی هست.........
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم مهر ۱۳۸۷ ساعت 23:44 توسط مانی راد
|