اين هواي ابري در من آتش به پا ميكند
گاهی پرت می شوم به گذشته ها. به کوچه پس کوچه های رودسر و لنگرود. به قدم زدن های پی در پي در كنار دريا. گاهي پرت ميشوم به حسهاي زيبا و فراموش شدهاي كه الان در من جايي ندارد. اين روزها كه تنهاتر از هر زمان ديگرم، روزهاي دوردست گذشته را مرور ميكنم. چقدر دلم ميگيرد گاهي اوقات. چقدر احساس ميكنم كه فراموش كردهام خودم را.
توي جمعهاي ادبي پرسه زدن، كار هميشگي پسر بچهاي بود كه رها از مدرسه شعري ميسرود و براي اولين بار در همين جاها بود كه دل از كف داد و همين.
حتما ميدانيد كه پرت شدن به كوچهپسكوچههاي پائيزي شهري شرجي مثل لنگرود و رودسر يعني چه؟
اين آسمان ابري مرا به آنجا ميبرد و رهايي ندارم از آن.
اگر بداني كه چه روزهاي سوزاني را در من بيدار ميكند. روزهايي كه در زندگي هر كسي پيش آمده، اما در من فراموش شده بود. من اين روزها خيلي سردم است اما آتش آنروزها كمي شعلهورم كردهاست.