يتيم 

آه
رويا
رويا
درشكه زرين و ستبر من ويران شد
و چرخ‌هايش
چون همه جا
كوليان پراكنده شدند
شبي بهار را به خواب ديدم
هنگام بيداري
گل‌ها بالشم را پوشاندند
يك بار هم دريا به خوابم آمد
و در بامداد
بسترم از صدف و گوش ماهي
                          سرشار بود

اما
وقتي كه آزادي را به خواب ديدم
سر نيزه‌ها
چونان هاله صبح
گردنم را در ميان داشتند
ديگر مرا
روي بندرها
يا در ميان قطارها
نخواهي يافت
مرا در كتابخانه‌هاي عمومي ميابي
خفته
روي نقشه اروپا
چون يتيمي بر پياده‌روها
لب‌هايم
رودها را لمس مي‌كنند
و اشك‌هايم
از قاره‌اي به قاره‌اي
                    جريان دارند